داداش ایکر سلام
احوالاتت چطــ ... ؟ اصلا مگر بیکارم که بپرسم . خودم می دانم که زورکی می خندی . می دانم که دلت خیلی پر است اما مردتر از این حرفها هستی که به رویت بیاوری . مثل شیر خسته ای شدی که موش ها هم برایت یلی شده اند و می غرند ...
نمی دانم حق دارم این قدر با تو خودمانی باشم یا نه. اما می دانم که تویی که با کرکس های انسان نمای دور و برت این قدر با صداقت و مهربانی رفتارمی کنی ، منی که شب و روز با خاطراتت زندگی می کنم و آزاری هم برایت ندارم ، جای خود دارم . راستش خوابش را هم نمی دیدم که یک روز خطاب نامه ام تو باشی . در خیالاتم تو را در سن 38 سالگی می دیدم که برنابئو تعظیمت می کند و تو را به عنوان سنگربانی به یاد می آورد که سالهای سال بی رقیب درون این چارچوب بودی اما ...
خودت می دانی که می خواهم چه بگویم . روزگار بدی شده است . دیگر برای صداقت و یکدلی تره هم خرد نمی کنند . انگار باید دغل بازی و پاچه خواری بلد باشی تا حسابت کنند . دوره ، دوره مردی و مردانگی نیست . دوره ی گرد آمدن مگسان دور شیرینی است . جرمت چیست ؟ این که آن چیزی که می گویند و می خواستند نشدی ! این که راضی نشدی تن به رذل ترین کارها بدهی و همرنگ جماعت شوی ...
نمی دانم شاید من اشتباه می کنم . شاید حق با آنها باشد . شاید کاربرد اصلی انگشت این باشد که وقتی کم می آوری ، به سان اهالی چاله میدان آن را به چشم مربی رقیب فروببری . اما متاسفانه تو یاد گرفتی که از انگشتت برای توپگیری های باور نکردنی استفاده کنی . یاد گرفتی که بدون هیچ چشمداشتی با "سیو " های باورنکردنی کاری کنی که جامها به جیب کسانی برود که نمکت را خوردند و حالا با کمال وقاحت نمکدانت را می شکنند ...
شاید هم من توهم زدم . مگر تو نبودی که در تابستان قبلی ، توپ را از جلوی پای آبی و اناری ها زدی تا نگذاری فلک زده ترین بارسای پسا گواردیولا برای چهارمین بار دروازه شان را باز نکند؟. مگر تو نبودی که در لالیگای رکوردها با آن توپگیری های عجیب و غریبت زمینه ساز جمع آوری امتیازات در وایکاس و کالدرون شدی ؟ مگر تو نبودی که در فینال مستایا ، توپهایی را گرفتی که فقط اسپایدرمن از پس گرفتنشان بر می آمد ؟ واقعا خودت بودی ؟ اگر تو این کارها را کردی پس چرا حافظه این نمک ناشناس ها این قدر کوتاه است که به این سرعت فراموش کردند ؟
واقعا مشکل تو بودی ؟ پس چرا بدون تو هم چهار تایی شدند و به جای آن که از صدها میلیون مادریدیسمو در سرتاسر جهان ، عذرخواهی کنند ، پررو تر از هر زمان دیگری به تاریخچه رئال و اسطوره هایش طوری توهین کردند که انگار از دماغ فیل افتاده اند ؟ آن هم در زمانی که تو در آغوش سرجیو اشک حسرت می ریختی ؟
بعضی وقت ها از خودم می پرسم که چه می شد که تو این قدر ساکت نبودی . لامصب تو دیگر که هستی ؟ حقت را می خورند ، توی سرت می زنند ، پشت سرت هر چه از دهان شان در می آید می گویند ، اما انگار از آفریده های خدا فقط سکوتش را یاد گرفتی ، فقط " آقا " بودنش را یاد گرفتی .
جان هر کسی که دوست داری لا اقل حرف بزن . به خدا این حرف نزدنت است که باعث شده مجنون وار رو به نامه نوشتن بیاورم . کسانی هستند که حتی دستاوردهای بقیه را به نام خودشان می نویسند ، عمدا تاریخ را همان طور که می خواهند می نویسند ... اما تو ... حتی از حق خودت هم دفاع نمی کنی ... (انصافا وقتی آن آقا به دروغ دستاورد خودش را بالاتر از دل بوسکه دانست ، چه حسی پیدا کردی ؟ مثل من ته دلت لبخند تلخ نزدی که چقدر راحت سفید را سیاه می کند و سیاه را سفید ؟!)
نمی گویی که در روزی که تو در زوریخ به عنوان بهترین دروازه بان سال انتخاب شدی ، برخی خود را در لانه موش قایم کردند تا مبادا مجبور شوند که به دل بوسکه ، بهترین مربی 20 سال اخیر رئال مادرید تبریک بگویند ... نمی دانم دیگو لوپزی که این گونه برخی سنگش را به سینه می زنند ، در آن زمان کجای نقشه فوتبال بود ؟ ...
دیگر بس است . سرت را بیهوده درد نمی آورم . می دانم که سرت شلوغ تر از این حرفهاست که فکرت را درگیر من کنی . فعلا فقط این فکر خوشحالم می کند که چند دهه بعد ، فرزندان و نوه های من تو را به عنوان آقای اخلاق و بهترین دروازه بان قرن بیست و یکم به یاد خواهند آورد ... اما آن آقا را نوه خودش هم به سختی خواهد شناخت ... منتظر می مانم تا تاریخ قضاوت کند ، من که کاره ای نیستم ...
باکت نباشد برادر . بالاخره زمستان می رود و روسیاهی به زغال می ماند . تا صبح چیزی نمانده است ، من هم مثل تو چشم به راهش خواهم ماند ....
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
فقط ؟
نظرتون در مورد وبلاگ؟
طرفدارکدام تیم هستید؟
پیوندهای روزانه
آمار سایت